در کویری برهوت به سوی سراب خیالاتـÍ فدÍ بر میدارÍ
کرکس های بیرحـ ـÍ به روح خسته ا Í حمله ور شده اند
تشنه و در میان تنهایـی سراب خیالت را میبینـ Í
با صدای بغض آلودÍ ,با نفس های سنگین و گرمـ Í , بلند صدایت میزنـ Í
این سکوت وهـ ـ Í آلود هم جوابـ Í را نمیدهد
روی شن ها ی داغ مینشینـ Í کمـ ی آب میخواهـ Í
لب ها ی ترک خورده ا Íخون آلودند
قرمز و قطره قطره رو ی زمین میچکند
عرق های پیشانـ ی ا Í یک به یک لباسـ Í را تر میکنند
نه این سهـ Í من نیست باید این فاصله ها را بردارÍ
بیا تا صدا ی دست ها ی تنهایـ Í را امید بخشـ ی
دلـ Í را شاد و روحـ Í را تازه کنـ ی
اگر باز هــ Í تنهایـ ی را سهـ Í این روزهایـ Í داشته باشـ Í
بـی تو یک روز در این فاصله ها خواهـÍ مرد
نظرات شما عزیزان: